عذاب میکشم
عذاب
به پنداری که به من مربوط نیست
شخصی پست به گواه ناتاریخ
من اینجا هستم
شاید اینجا هستم
شاید هم بودهام
لب تر عاشق چشمان شما!
آهوان خسته
آهوان خسته
شغالها به چراگاه رهنمود شده اند
از زمین بیزار نباشید
پشتههای ترس بر گردهی بشریت ردپای مهر طلاکوب میشود!
خیلی دلم پره پر از ناگفتههاست نمیدونم باید بگم یا نه اصلا نمیدونم چی باید بگم
آخ حقیقت تو یاریگرم باش تا لااقل یکبار هم شده داستان را آنگونه که رخ داده بیان کنم نه آنگونه که دوست داشتم رخ میداد
من اشتباه کردم اما قصدم دزدی نبود آنهم پانصد تومان. حالا جریان چی بود الان میگم
اولش اینکه تو ذهنم بود که تو بانک اشتباه مهمتر از مبلغه یعنی اگه طرف چند ریال هم کم بیاره باید بشینه و اونو درست کنه حالا خودش راضیه هزار برابر اون مبلغو بده ولی قبول نمیشه...
اما برا من چه اتفاقی افتاد
تازه تو یه فروشگاهی استخدام شدم کمتر از یک ماهه و چکهارو میبرم نقد میکنم و تو یه حساب دیگه میریزم بانکهاهم واسه هر چک یه پنصدی کارمزد میگیرن بعدش هم برا پرینت حساب هم(یه بانکی) هر برگی پانصدتومن
اتفاقی که برا من افتاد این بود که نمیدونستم برا چک همون بانک دیگه کارمزد نمیگیرن منم چک همون بانکو بردم و پولو گرفتم و دیگه کارمزد نگرفت بعدش که برگشتم فروشگاه خواستم حساب کنم گفتن کارمزد گرفتن ، تو خیالم فکر کردم حتمن طرف یادش رفته که بگیره من میگرم بعدش میرم میدم به مسیولش که واصه پنصدتومن دیگه بهش گیر ندن
خواستم بی سروصدا این کارو انجام بدم که یه کار مثبتی کرده باشم اما صاحب فروشگاه که همه میگن آدم سخت گیریه و کسی باهاش نمیتونه کار کنه خیلی هارو انداخته بیرون و خیلیها هم از دستش فرار کردن چند نفری هم که پیشش کار میکردن رو که دیدم همینو میگفتن؛ بگذریم
این مارو برداشت برد بانک منم تو راه اینقده خداخدا کردم که آبروم نره اونم بخاطر هیچی یا شایدم یه اتفاق به نظر خودم معمولی گفتم الان میریم بانکو آبروم میره و میشم دزد
خیلی ترسیدم حالا این قضیه یه جوری ماسمالی شد ورفت ولی الان 24ساعته که از اون ماجرا گذشته ولی هنوزم حالم سرجاش نیومده کلن تعطیلی بعدازظهر پنج شنبه و کل جمعه رو خراب کرد تا ببینیم بعدش چی میشه
کاش یه کار خوب و گروه خوب پیدا بشه که من برم باهاشون کار کنم خدایا یه کار درست و حسابی برامون جور کن که واسه یه پنصدی اینقدر خوار و خفیف نشیم
یه بارم خودتو مردونه نشون بده و فقط برا ظالما کار نکن!!!!!!!!!!!!!!!
تن بارون همیشه خیسه اینقده ظریفه که تا به جایی بخوره چند تیکه میشه اما باز بخشنده است
چینیها میگن هنگام بارش بجای اینکه ظرفت را روی ظرف دیگران بگیری ظرف بزرگتری انتخاب کن!
شبیخون میزنم به فاصلهها
نگاه تو دور است
میخندم
شاید هم خندهام میگیرد
برای باز کردن هر قفلی کلیدی لازم است
اما برای بستن کمتر قفلی به کلید لازم است!
من سرطان گرفته ام
دیروز زیر باران ناگهان دیدمش
حواسش به من نبود
منتظر اتوبوسهای بی.آر.تی
چشمان هیز من و او
خیره بر روی زنان پوشیده و غیره!
نگاه ما داغدار نبود اما گویی چشمانمان
نه بهتر است از مردی که شبهایش را در خیابان بین انقلاب و جمهوری صبح میکند بگویم
نه . . . زود قضاوت نکن او فقط یک کارگر فصلیست است
پس چه اهمیت دارد نوشتن درباره او
خوب! میدانم زیراندازش کارتن و 2پتو هم...
روزهای بارانی کجا میروی وقتی پیادهرو هم تحمل نگاه تو را ندارد.
من فقط کمی غمگینم
شاید منم هستم
نگرانم
نگران
بی تو
با تو
زمان چرتکه انداختن است
ما سریال دیگری را ادامه نخواهیم داد
فریاد در خواب خفته است!
پناهی برای مردان نیست
زندگی را آرام آرام خواهیم بخشید!
سکوت آغاز فتنه ای نو
و تو مرا فتنهگر میخوانی!